باسمه تعالی
گذرگاه تاریخی اندبیل گیلان
راه تاریخی مالروی (چاروادار یولی)که مبدا آن از خلخال ،چشمه بیله دیر بولاغی اندبیلو مقصد آن دره خرجگیل آسالم یا روستای لاکاتاشون و به زبان اهالی اندبیل حاجی افی ائولری است .قرنها گذرگاه مردم آذربایجان بویژه خلخال بوده است .این شاهراه هزار چم که از گردنه پیلینتی و سنگلاخ های مخوف پاوت لوخ به موازی رودخانه خروشان از میان جنگل های پیر پیش می رود هزاران خاطره تلخ و شیرین در سینه دارد راز و رمز این راه را چارواداران بومی بهتر می دانند که سینه عریان ارتفاعات برگاه،هشنه ژیه،پیلینتی در کولاک زمستان میزبان ابدی فعله هایی بوده است که برای تامین معاش به شمال می رفتند و چارواداران اجناس مورد نیاز مردم منطقه را از گیلان می آوردند و بسا مدد کار فعله های نا آشنا به راه بودند .
تنوع مناظر و طبیعت بکر جنگلی ،عقل و هوش از گردشگران و طبیعت گردان می رباید که خوشبختانه از دستبرد و غارت بشر بی رحم قدری مصون مانده است و از رخ زیبا و معصومانه جنگل شرم کرده اند.طبیعت این منطقه رویایی همه چیز دارد ،کوه،دشت،چمن،رود،چشمه،دره،جنگل،سنگلاخ،بشار،حیات وحش،سایه ،آفتاب که تصوری از بهشت در ذهن می نهد درختان به هم پیچیده و سر به آسمان نهاده که در زیر آنها نهرها جاری است طوری که پیمودن این راه پنجاه کیلومتری مفهوم خستگی را از یاد می برد و در پایان راه مشرف به مسجد لاکه تاشون دلتنگی عجیبی به انسان دست می دهد که گویی روح آدمی از مسیر بهشت آسمان چون بابا آدم به دنیای خاکی هبوط کرده یا از مشاهده رویای شبانه بیدار شده است،در این گذرگاه برای هریک از حواس ،چشم ،گوش،زبان،عضلات،شانه ،قلب بهره ای است.
3 بومیان جنگل
خلق و خوی عشایر طالش ساکن در امتداد رودخانه الحق از طبیعت زیبا و ساده طبیعت الهام گرفته و فطرت پاک خود را حفظ کرده است.من به عیان دیدم کوچک و بزرگ،زن و مرد بویژه جوانان بومی بدون سلام و ابراز احسن از کنار گروه ما رد نمی شدند.در چمنزار خره خونی مادر بزرگی به حلقه جمع ما پیوست و با مجید نسبتی داشت با آب خنک و صحبت های خنده دار و با مزه خود خستگی از ما گرفت سنش را نمی دانست به چه درد مردم کوهستان می خورد که سنش چقدر است. پسرش گفت این چمنزار گاهی اتراق برخی گردشگران از شهرهای دور دست می شود که احترام و معرفتشان به طبیعت کمتر است .در روستای ناورودپایین مشهدی پورعباس به ما خیر مقدم گفت مردی راست قامت و سرخگون ،حدس زدم او هم سن من 58 ساله است اما می گفت 71 سال دارم و پانزده پسر و گلایه از این می کرد که :همسرم اکثر شبها در خانه فرزندانم می ماند و من شبها احساس دلتنگی و غربت می کنم.
4 چشم انداز پیلینتی
از قله پیلینتی ،چشم انداز و ماخلر فشرده جنگل ،آدمی را به آغوش خود فرا می خواند سرازیری برگاه هر چند توان را از ما می گرفت اما عطر گیاهان دارویی که به گمانم هنوز ناشناخته مانده اند،خستگی از تن می زداید،چمنزار با نشاط خره خونی سختی و خستگی راه را از بین می برد.پایین تر از خره خونی راه مار پیچ و سنگلاخ دندنه ظاهر می شود که به روستای ناورود بالا ختم می شود در کنار رودخانه در روستای ناورود بالا یک قهوه خانه خشتی مخروبه مانده که مرا به صدها سال عقب برد در تصورم نمی گنجید که چگونه چارواداران ستوران خود را با بار سنگین از آنجا عبور می دادند.منطقه درگه بین(دریا بن)در اغوش جنگل و کنار رودخانه خروشان اتراق شبانه ما بود.سکوت شرم آگین جنگل با آهنگ مرموز رودخانه می شکست و ماه چون فانوس آویخته از درختان بلوط می درخشید آبشار درگه بین که به سنگ های سیقلی فرو می ریخت آواز خود به تارهای جنگل می نواخت تصویری از دوره ابتدایی کره زمین داشت.
5- رویا – واقعیت
عجایب این گذرگاه جنگلی فراتر از توصیف است،تنوع گیاهان و عطر سحر انگیزشان نفس الرحمن است.چشمه نخوده خونی از دل سنگ می جوشد و از شاخ و برگ درختان فرو می ریزد گویی جنگل می گرید آب سرد و گوارایش نشانی از چشمه های بهشتی دارد. درخت تنومند راش از وسط فرسنگ قد کشیده و سر به آسمان ساییده بود به محمد گفتم این درخت معلم ماست از او اراده بزرگ آموختم(این مطلب را فقط می توانم داخل پارانتز بگویم متاسفانه بعضی از انسانها در زیر همان درختهای سر به فلک کشیده به قطر چندین متر آتش روشن کرده و درخت را به آتش کشیده اند با دیدن آن صحنه ها ازجنایت بعضی از انسانها ازطبیعت بکر و از درختان خجالت می کشیدیم) از درگه بین به سوی لاکه تاشون مسیر پیاده رو و خطرناک می شود سینه تیز سنگلاخ مشرف به دره مخوف مطلقا سنگی است علی رد پای سم استران و اسبان را نشان می داد تصورش سخت بود که استران با بار سنگین خود چگونه پای خود را فقط به آن گودی ردپای دیگری می نهادند اگر اشتباهی می کردند با بارشان سر از دره در می آوردند ای بسا که زیاد چنین شده اند.
6- آیین گروه
گروه بیست و چند نفری ما همه بچه ای کوه نورد و طبیعت گرد اندبیل بودند که فرزندان همان مردان سخت کوش و فداکار بودند که همواره راه ماندگان نا بلد را در کولاک های طوفانی زمستان نجات می دادند که غیرت و جوانمردی را از آنها به ارث برده اند علی و مجید مدیر گروه بودند تواضع ،حس مسئولیت و عشق به طبیعت صفت ذاتی آنها بود علی زباله های پاشیده شده در مسیر راه را جمع می کرد که آنها را نوع دیگر از آدمها ریخته بودند آنها خستگی و تشنگی را از چهره ی افراد حس می کردند راستی فداکاری و جوانمردی هم لذتی دارد.سالار با وسیله صوتی خود که ترانه های عرفانی می خواند روحیه ی مضاعف به گروه می بخشید و تصور می کردم پرندگان جنگل هم از ان لذت می بردند و گاهی با آهنگی ما را به یاد کربلا می انداخت . عمران با وجود مشکل در گردنش همه فکرش گروه بود با دشنه تیزش تلی از هیزم خشک جمع می کرد و با هادی برای تدارک شام تا صبح نخوابید .براستی در سفر جوهر دوستان شناخته می شود.هادی شیرینکاری می کرد او اگر نبود گروه یک چیزی کم داشت شوخی ها و متلک های با نمک او خستگی ار دل ما می زدود .او شب دو ساعت کنار آتش نشست و برای بیست نفر کباب پخت و خودش آخر از همه خورد .گاهی ترانه می خواند گاهی مرثیه.می گفت در ماه محرم رجز شاخسی(شاه حسین) می خواند.وحید وسایل و آذوقه گروه را به درگه بین آورد.او ذاتا بذله گوست،طنزهای او با نمک و گاهی نیش دار بود خنده در طبیعت گردی واقعا درمان خستگی است.رضا عابدی عاشق کوه است اما همان روش کوهنوردی را در طبیعت گردی داشت و آن پیوسته رفتن بود و من قسمتی از راه را با او رفتم و باز ماندم نه از خستگی ،بلکه از تماشای طبیعت نمی خواستم قدم بردارم اما کربلایی رحمت ولیی یک پماد برای رفع درد پای او به او داد از سوزش ناله می کرد قدری آهسته رفت .کوله پشتی علی هم انبارک پوشاک بود هم خوردنی و هم کمک های اولیه .شب درگه بین با صفا بود همه نشسته ،قمقمه ها یکی پس از دیگری خالی می شد در سایه روشن آتش چای دزدی هم لذتی داشت هر کس لیوان چای می دید بر می داشت جوانان حرمت بزرگترها را نگه می داشتند نصب چادرها ،تدارک غذا،به عهده آنها بود از این کار لذت می بردند راستی طبیعت گردی چه درس بزرگی به آدم می آموزد که در هیچ مدرسه نیست.
7- رهاورد
حاصل رهاورد این طبیعت گردی دو روزه زیاد بود توصیف رئالیستی از طبیعت فراتر از توان ماست.این گذرگاه به تازگی آوازه و جاذبه خود را به پهنه ایران انداخته است باید که بیندازد مثل این منطقه مگر در دنیا چقدر است ؟قدری همت می طلبد دولت و مردم به جاذبه های این طبیعت کم نظیر بیفزایند و از خیر تونل تبلیغاتی بگذرند و به شعر گفتن در مورد خلخال بسنده نکنند.
این منطقه کتاب مصور کهنه ای است که از دخل و تصرف شرورانه انسان قدری سالم مانده است امروز که نسل حاضر بی رحمانه خود را مالک بلا منازع طبیعت دانسته و بی رحمانه به جان آن افتاده است گویی سوگلی عالم هستند و بعد از آنها بشری به روی زمین نخواهد آمد.انصافا از این جهت از آدم عصر حجری که با پای برهنه در طبیعت راه می رفتند عقب است.امروز دولت و مردم طبیعت و محیط خود را ارثیه ی یک بار مصرف خود می داند چنانکه همهمه شکار و توهین مردم به طبیعت و نگرش مالکانه به حیات وحش ،نسل حیوانات ساکن جنگل را فراری داده است این انسان بی نعرفت،گستاخانه صاحبان خانه را بیرون نموده و مشغول خراب کردن خانه آنهاست و بدین علت طبیعت هم با آنها رفتار قهر آمیزدارد.
انسان تا پا از بستر خواب به طبیعت نگذارد عمر به بطالت سپری کرده است و لذایذ زندگی او بیشتر فانتزی و تصنعی خواهد بود.طبیعت زیباست.آیت خداست،معبد و مادر بشر است دل غمزده آدمی جز در آغوش پر مهر مادر آرام نمی گیرد طبیعت کره زمین ،خانه خدادی حیات وحش است اگر قناری را از موطن جنگلی فراری دهیم هرچند بساط خود جای دیگر می گسترد اما ما را نفرین خواهد کرد زیرا تبعید و نفی بلد .ظلم است انسان با هوش عاشق آفرین است نه نفرین.
گروه ما صبح پنج شنبه 31 خرداد از چشمه بیله دیر به راه افتاد و عصر جمعه اول تیر به محله لاکه تاشون رسید.
نقطه پایان این سفر دو روزه در آن آبادی مسجد رسول الله بود که روح نشاط و آرامش به ما داد .مسجد همیشه باز بود نه مثل مساجد شهرها که بعد از نماز قفل سنگین داشته باشد.
31/03/97
کرم جعفری
































































https://telegram.me/andabil1کانال اندبیل در گذر زمان